برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 8
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 12
نشسته بودم روی جدول های جلوی آزمایشگاه. از دور چهره اش را نمی دیدم اما می توانستم با اطمینان بگویم کیست. هیکل باریک و کشیده اش گویای همه چیز بود.
سرم را پایین انداختم و وانمود کردم ندیدمش. میخواستم درس بخوانم. امتحانم کمتر از ده دقیقه دیگر شروع می شد.
-سلام
صورتم را بالا آوردم. مرا دیده بود. اگر صدایش را نمی شناختم نمی توانستم بفهمم کیست.
-آرایشت...؟
انگشتان بلند و کشیده اش را به جیب لباسش گیر داد:
-یه ماهه آرایش نمی کنم.
-چرا؟
-دیگه نمی خوام دیده بشم. می خوام پنهون بشم بین آدما....
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 23
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 17
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 12
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 21
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 27
همیشه فکر میکنم مرتب کردن اتاق وقت تلف کردن محض است.
اما همیشه هم عاشق دخترهایی بودم که اتاق مرتبشان دخترانگی خاصی داشت.
قشنگ بود،
خانه را مرتب میکنم.
به اتاقم که می رسم آن حس راحتی مرا در خود می بلعد
و من خودم را وسط شلوغی اتاقم رها میکنم.
اتاقم که شلوغ باشد
دورم شلوغ است
احساس تنهایی دیگر وجود ندارد...
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 6
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 9
-ببین رفیق، باس بعضی وقتا فکر نکرد، یعنی اگه کله صبح فکر کله پاچه افتادی عب نداره، اما وختی یاد آخرین دفعه ای که باش کله پاچه زدی میفتی، اصن آتیشت می زنه لاکردار. واس همینه که میگمت بعضی وقتا نباس فکر کرد.
برچسب : نویسنده : 3patia7 بازدید : 13